بدرود جناب ۱۴۰۲

 

تا روز آخر، تا رسیدن سپاه بهار، تا همین امروز، بر من سخت گرفتی و باز هم گذشت
ادب جدایی حکم می‌کند که برایت بنویسم:
جناب ۱۴۰۲
با تمام احترامی که برای هر وقتِ زیستن قائلم، باید برایت بگویم که تو سال سختی بودی که هیچ‌گاه سیطره‌ات را نپذیرفتم
و امروز خوشحالم که از بندت رها می‌شوم و مابقی عمر، این تویی که می‌مانی در بند خاطرات سیاه من
از روزگار تو، تنها دوستانی را بیاد خواهم داشت که در ذیل حکومت پر جور و‌جفایت، دست‌هایی برای شکستن هیمنه قدرتت بودند
در روزگار تو که زندگی شمایلی چون سلول انفرادی داشت و رویدادها همچون میله‌هایی در هم تنیده به بندم می‌کشیدند، همین دست‌ها، درب زندان تنهاییم را گشودند و آمدند و در تلخی ایامی که از تو میکشیدم، ماندند و ماندند تا سلطنت پر جفای تو هم بگذرد و شیرینِ بهار از راه برسد
دوستشان دارم
از آن رو که طالع مسعود بودند در تأثیر اختران شوم سالی که تو بودی سال ۱۴۰۲

پانویس

رفیق جان
در بدرقه سالی سخت برای تو می‌گویم که دوست بودی
برای تو که ماندی
برای تو که طالع مسعودی

 

کنون که در چمن آمد گُل از عَدَم به وجود – بنفشه در قدمِ او نهاد سر به سجود

بنوش جامِ صبوحی به نالهٔ دَف و چنگ – ببوس غَبغَب ساقی به نغمهٔ نی و عود

به دورِ گُل منشین بی شراب و شاهد و چنگ – که همچو روزِ بقا هفته‌ای بُوَد معدود

شد از خروجِ رِیاحین چو آسمان روشن – زمین، به اخترِ میمون و طالعِ مسعود

ز دستِ شاهدِ نازک‌عِذار عیسی‌دَم – شراب نوش و رها کن حدیثِ عاد و ثمود

جهان چو خُلدِ بَرین شد به دورِ سوسن و گل – ولی چه سود که در وِی نه ممکن است خُلُود

چو گل سوار شَوَد بر هوا سلیمان‌وار – سحر که مرغ درآید به نغمهٔ داوود-

به باغ، تازه کن آیینِ دینِ زردشتی – کنون که لاله برافروخت آتشِ نمرود

بخواه جامِ صَبوحی به یادِ آصفِ عهد – وزیرِ مُلکِ سلیمان، عمادِ دین، محمود

بُوَد که مجلس حافظ به یمن تربیتش – هر آنچه می‌طلبد جمله باشدش موجود

 

بن بست 1402

یک پاسخ به “بدرود جناب ۱۴۰۲”

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *