زمان در دو راهی حرکت و عزلت

آغاز یک فترت

پس از اتفاقات سال هشتاد و هشت مسیر زندگی ام تحت تاثیر سرخوردگی اجتماعی و زمانی به طرز غریبی تغییر یافت.
هیچ چیزی خوشحالم نمی کرد. دانشجوی تاریخ بودم و گویی درد زمانه مرا به پستوی تنهایی کشانده بود. دردی آشنا بود
هر انسانی در خاور میانه دردهایی را به چشم لمس کرده است و دردهایی با وجودش آشناست
دردهایی از جنس تاریخ پر رنج و محنت این سامان که در وجود پیش از زندگانی او نهفته است
آنروزها گویی زخم های تاریخی ام سر باز کرده بودند و وجود محنت زده ام را آزار می دادند
نه موسیقی و نه فیلم و نه خانواده و نه جوانی، هیچکدام، هیچکدام مرهم نبودند
چهار سال این عزلت نشینی به طول انجامید و من نسخه درمان را در تاریخ می جستم
تنها با چند دوست هم سخن می شدم و با رسیدن موسم رساله کارشناسی ارشد بیش از پیش در گذشته فرو می رفتم
زمان تن را به پیش و تاریخ جان را به گذشته می کشاند.

رساله ام پیرامون زندگانی دکتر علی اکبر سیاسی بود. مردی که در روزهای پر امید مشروطه به دنبال ایجاد مجالی برای تحصیل کودکان و تأسیس دانشگاه در ایران بود.
قصه پر غصه آموزش در ایران و شکست آنها که ایرانی دگر می خواستند همان قصه پر غصه ایران سال ٨٨ بود.
تا اسفند ماه ١٣٩١ زیستن در تاریخ به درازا انجامید و رساله کارشناسی ارشد من هم با کتابی که بیشتر تاریخ اموزش در ایران بود پایان یافت

آغاز یک فترت چهار ساله

اما چهار سال عزلت نشینی من را به کلی از وقایع و تغییرات روز دور کرده بود.
من چهار سال تنها نوشته بودم و حتی زمانی که پای در خیابان می گذاشتم چنان درگیر مسئله ذهنی ام در رساله بودم که گویی هیچ نمی دیدم.
فراموش نمی کنم که وقتی یکی از دوستانم تغییرات سبک پوشش را برایم هویدا ساخت چند روزی لباس هایم را همچون سکه اصحاب کهف می نگریستم که چه بی ارزش در دستانم باقی مانده امد
یا وقتی که همان دوست البوم “من خود آن سیزدهم” چاووشی را برایم گذاشت در حالیکه تصور من از اوج هنر چاووشی البوم “نفرین” بود در این بازماندگی از وقایع چندساله غرق در حیرتی مهیب شدم
از این حیرت های گاه و بیگاه در آن روزها بسیار میدیدم. و آن روزها اولین بار بود که به واسطه دردهای اجتماعی از زمانه ام دور شده بودم
این همان حالی بود که تاریخ گواهش را بسیار می دهد
که روزگاران بسیاری مردمان این فلات محنت زده به واسطه قهر طبیعت و جنگ و شهوت فرمانروایی به کام مرگی اجباری یا زیستنی نیست تر از مرگ به اشراق و عرفانی عزلت آلود سوق می داد و می دهد
بگذریم
به هر صورت از آن روزها تا به امروز بارها تلاش کرده ام تا فرزند زمانه خود باشم اما هنوز گویا پیش از آن باید کودک زمانه های پیش تر باشم تا به امروز برسم

جاماندن از یک فترت

امشب فیلم ماتریکس را دیدم که محصول سال ١٩٩٩ میلادی است و بیست سال از اکران آن گذشته است، و چند شب گذشته هر شب یکی از سه گانه های ارباب حلقه ها و … چنین عقب ماندگی از هنری چون سینما هشدار است و شاید بی رحمانه ترش این باشد که چنین عقب ماندگی هایی برای شهروند دنیای جدید فاجعه است.
باز یکه خورده ام که مبادا به همین ترتیب از وقایع دنیای موسیقی و علم و تکنولوژی و شعر و اقتصاد و تربیت و اخلاق و نظریات جامعه شناسی و … باز مانده ام.
زمان زدگی در امور ظاهری همچون سبک زندگی و تجمل پرستی و مد گرایی همانقدر مذموم است که آدمی فرزند زمانه خود نباشد
از ملاقات با مرگ بی خبرم اما سرعت رشد عرصه های گوناگون به نحوی است که باید بیشتر بخوانم و ببینم و بدانم
این هشداری ست برای فردی که مقام پدر دارد و قرار است فرزندی را تربیت کند. که مبادا فردا مرجع فرزندم نباشم
و این هشداری ست که مباد از لذت پیشرفت بشر امروز که حاصل زحمت ها و تلاش های بسیاری است، بهره ای نبرم و رخدادهای ناگوار اجتماعی روزانه مرا از اصل رشد و آگاهی از عرصه های مختلف باز دارد
و مبادا مرگ فرا برسد و تنفس در شرق من را از زیست جهانی دور کرده باشد.

انسان و زمان و سال ۱۳۸۸

 


زمان در دو راهی حرکت و عزلت

نویسنده: مهدی رزاقی طالقانی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *