کودکی بیش نبودم که گفتم فلانی مرد، ابروهایش را بالا انداخت و گفت: فلانی مُرد نه !!! فلانی فوت شد
زیستن با آدمی که در جزئیات حساس است و در کلیات آرمان طلب، کار سختی است
نوجوانی بیش نبودم عاشق فوتبال شدم، و به سان فرایند حل یک معادله سخت ریاضی ترکیب تیم ها را انالیز می کردم و با دقت به تلوزیون می نگریستم، کتابی روی پایم گذاشت و گفت: یک صفحه کتاب خواندن در هر شرایطی غنیمت است
زندگی از نظر او فرصتی بی بدیل برای رشد کردن، برای فهمیدن و مؤثر بودن است و زمان ارزشمندترین دارایی انسان به شمار میرود
زیستن با آدمی که با رخوت سر سازگار ندارد و اهل جهد علمی و معرفتی است سخت است
اگر بخواهم او را در هر لحظه ای تصور کنم، حتما در کنج تصورم از او یک کتاب و قلم هم هست، که می خواند و می نویسد
بله زیستن با آدمی که همواره در حال تحصیل است سخت است
برای با پدر بودن و لحظه ای سخن گفتن و معاشرت کردن باید حرفی نو و یا سخنی تازه و یافته ای در چنته داشته باشی، که در غیر این صورت با تو تنها سکوت می کند
حاشا که من به موسم گل ترک می کنم
من لاف عقل میزنم این کار کی کنم
ما که نه اهل علم شدیم و نه جویای معرفت و بدا به حالمان و خوشا به حال او که از تبار این دو بود؛ کسی که کوتاه نیامد چون مرد آرمان بود و البته … اهل مجازات هم نبود چون پدر بود

برای شما که کوتاه نیامدی
نویسنده: مهدی رزاقی طالقانی