روایتی از جشنواره فیلم فجر ۱۴۰۳

آشتی مردم و هنرمندان با جشنواره فجر

نویسنده: طاهره رفعت

جشن چه واره‌ای

تیتر خبر خود گواهی ست بر رصد عالمانه شرایطی که شاید نگرانی هم در آن مشهود شده است. با خواندن همین یک جمله آنکه باید امیدی در دلش بگذرد، و به همین خبرهای جلا یافته رسانه دلخوش است، می‌گذرد اما آن که خاموشی و کرختی چشم مردمان را در گوشه کنار مترو و اتوبوس و پیاده روها و پشت ویترین پر زرق و برق مغازه تماشا کرده، از فشاری که صدای شکستن بند بند استخوان‌هایشان را رساتر از صدای هر تیتر و خبری می‌رساند، غمش فزون می‌شود و کم نه.
خبرنگاری که کارش نوشتن است می‌رساند خود را تا چیزی بنویسد و دو قرانش بشود سه و درد روزهای خستگی‌اش، به قاعده چند ساعت هم شده عقب بماند.
دختر پسر جوانی بهانه می‌کنند فستیوال مهم سینمایی کشور را، جشنواره فیلم فجر را تا اندکی خلوت بسازند. زنی پناه می‌برد به چند ساعت تماشا و خاموشی. مردی گوشه ای می نشیند برای چشم چراندن و دمی افیون در خون بگرداند. حالا این میان بسیارند آفتابه و لگن‌هایی که آمده‌اند برای شامِ بی سور و سات.

آشتی

جشنواره فیلم فجر چه آنانکه که کلمه آشتی دوباره، آتش بر جانشان می نشاند و چه آن فاتحانی که شمارش فتوحاتشان را با تعداد صندلی های رایگان در سالن های اکران، به جشن نشسته‌اند، بخواهند یا نخواهند مهمترین فستیوال سینمایی کشور است که چند سالی ست دستخوش دست همان فاتحان، تبدیل شده به عرصه جولان. بلیط‌هایی که در سال های طلایی هنر هفتم این سرزمین، میان صف های طویل و جلوی گیشه، زیباترین تصویر عشق سینماها را ثبت می‌کرد،حالا تبدیل شده به سهم الفتح. نیمی از هر سالن به صورت آزاد و در اختیار. تا اینجایش شاید ایرادی نباشد. اما ایراد آنجاست که گستره این سهم و سلیقه کشانده شد به داوری. کشانده شد به فیلم انتخاب مردمی. کشانده شد به آنجایی که چند سالی ست کارگردانان خوب از بر شده‌اند چه فیلم‌هایی جایزه درو کن است.
با بلیط‌هایی که پای سایت خرید ساعت‌ها نشسته‌ام تا بتوانم اندکی میان چند فیلم برجسته جشنواره بنشینم و به عادت سالهای رسانه، چیزی بنویسم و بخوانم و ببینم، خودم را می‌رسانم به اولین فیلم. تلاش می‌کنم چشمم بسته بماند روی فتح و فاتحان. و گوش‌هایم به صدای نوزاد و بچه چند ساله کوچک و صدای زنگ موبایل و … در سالن سینما عادت کند و حواسم را پرت کنم از حجمِ فرهنگ ستیزی ِ فرهنگیان.

روایتی از جشنواره فیلم فجر ۱۴۰۳

۱- ناتور دشت

اثر محمدرضا خردمندان

ناتورِ دشت خیلی از ما را یاد کتاب معروف و محبوب سلینجر می اندازد. ناتور به معنای نگهبان است و ناتور دشت یعنی نگهبان دشت.
قصه فیلم درباره دختر بچه ترکمنی به نام یسنا ست که گم می‌شود.
ابتدای فیلم می‌خوانیم که فیلم الهام گرفته از یک ماجرای واقعی ست و همان موقع خیلی زود به خاطر می آوریم ماجرای دختربچه ی ترکمنی که اردیبهشت ماه امسال یعنی کمتر از یک سال پیش، در کلاله، یکی از شهرستان های استان گلستان گم شد.

طبیعتا چون آن زمان خبر گم شدن دختر بچه در رسانه‌ها دست به دست شد و همه ایران از ان مطلع بودند و از زمان وقوع آن مدت زیادی نگذشته،در واقع قصه فیلم مشخص است و پایانش از همان ابتدا، پیداست. نقطه قوت فیلم دو نام درخشان در بازیگری ست. هادی حجازی‌فر و میرسعید مولویان. حجازی فر یکی از بازیهای درگیر کننده و خوش حس خود را تا لحظه آخر به تصویر کشیده و میرسعید به عنوان نقش مکمل، آنچنان خوش می‌درخشد و لحظه‌ها را با تمام ظرافت صورت و صدا و ضرباهنگ دقیق افت و خیزهای به جا، به نمایش می‌گذارد که از همان اولین روز، همه، میرسعید را دریافت کننده جایزه مکمل مرد می‌دانند. نقدی که بر فیلم وارد است شرایط غیربومی در یک فیلم بومی ست. مردمانی که لهجه تهرانی دارند و لباس محلی بر تن. موسیقی بومی نیست. رسومات از سنت و عرف آن منطقه می‌گویند اما هیچ حسی از شرایط محلی آنان درک نمی‌شود.

روایتی از جشنواره فیلم فجر ۱۴۰۳
۲- ماریا

مهدی اصغری ازغدی

فیلم بر اساس یک داستان واقعی ست. دختری بلوچ که مقیم تهران است برای تست بازیگری نقش یک روسپی خیابانی را بازی می کند. فیلم پخش می‌شود و هیچ کس باور نمی‌کند که یک تست بود. دختر در خانه حبس می‌شود و ماجراهایی که به دنبال آن، تمام افراد موثر در ضبط و پخش فیلم را درگیر می‌کند. بازیگر نقش اول مرد، کامیاب گرانمایه بزرگترین ضربه به فیلم است. بازیگری بی حس و حال که خیلی سعی می‌کند یک بازی اصطلاحاً طبیعی و باورپذیر ارائه کند. فیلم در فستیوال های بین المللی جایزه برده. قصه خوبی دارد. چند بازیگر خوب، برگ برنده فیلم شده‌اند اما سکانس های حسین محجوب نشان داد، دود از کنده بر می‌خیزد.

روایتی از جشنواره فیلم فجر ۱۴۰۳

۳- رها

فرخ مجیدی

رها نه تنها یکی از بهترین های جشنواره فیلم فجر امسال بود بلکه می‌تواند یکی از بهترین فیلم های چند سال اخیر شناخته شود.
فیلمی که تمام لحظات مخاطب را میخکوب می‌کند. بازی‌ها، قصه، لوکیشن‌ها، طراحی صحنه، فیلمبرداری،موسیقی،تدوین. همه چیز آنقدر به قاعده و حساب شده است که مخاطب انگار گوشه ای نشسته به تماشای یک زندگی.

قصه فیلم تلخ است. آنقدر تلخ که حتی در میان طنزهای گاه و بیگاه دیالوگ های نیمه اول فیلم هم با بغض لبخند بر لب می‌نشاند.
پدری که از پدر بودن و مسئولیت خانواده‌اش، تنها یک کار را بی نظیر می‌تواند انجام دهد. عشق ورزیدن به خانواده‌اش.
دختری که پس از دزیده شدن لپ تاپش، برای خرید لپ تاپ جدید به هر دری میزند و برادری که زودتر از سنش مرد شدن برای خانواده را تجربه می کند. شهاب حسینی در نقش پدر خانواده می‌درخشد. ‌نگونه که همه مخاطبان و تماشاچیان و منتقدان یک صدا سیمرغ نقش اول مرد را از آن شهاب می‌دانند. رها فیلمی ست که نمی‌توان نادیده‌اش گرفت. ضربه کاری را یک سوم نهایی فیلم طوری وارد می‌کند که نمی توانی حتی اشک بریزی.
درد خسته‌ات می کند. دردی که شاید در خانواده رها، اینگونه تاریکشان کرد و در دیگر خانه‌ها، نادیده روی سر مردان و زنان و کودکان آوار می‌شود. قطعا چنین فیلمی به کام داوران فستیوال خوش نخواهد آمد اما خیلی‌ها امید دارند به همان تیتر اولیه ی پیش از جشنواره. آشتی مردم و هنرمندان با جشنواره فجر.

روایتی از جشنواره فیلم فجر ۱۴۰۳

۴- خاتی

فریدون نجفی

خاتی زنی ست که شوهر جوانش را در حمله یک خرس از دست داده. خرسی که به ان خرسِ خاتی می‌گویند چرا که این زن، پناه تمام حیوانات جنگل و دشت است. خاتی نماد یک مامن امن است برای زمین، طبیعت، جنگل، حیوانات. این فیلم دلسوز است و پر مهر بر تن و جان حیوانات و درختان دست می‌کشد و آغوشش آرامش آنان است. اثر فریدون نجفی فیلم هنری و نشان کرده ای نیست. دلی ست. کارگردانش از کودکی در ایل بزرگ شده و خواسته گویا ادای دین کند. دلی ست و به دل می نشیند حتی با وجود نقص‌ها و ایراداتی که به چشم می‌آیند.
متاسفانه در این فیلم هم لهجه ی بومی منطقه رعایت نشده. انتخاب و طراحی لباس‌ها خوب نیست و زن ایلاتی با لباس هایی که از دل مزون ها بیرون آمده‌اند در کوه تفنگ به دست می‌گیرد و این‌ها را نمی توان نادیده گرفت.
از نظر سینمایی خاتی اثر ابتری ست. می‌خواهد حرفی بزند و ناتوان گشته. سکانس های حسی خوب از کار در نیامده‌اند. غیر از موسیقی خوب که کار آریا عظیم نژاد است شانس دیگری برای سیمرغ ندارد.

روایتی از جشنواره فیلم فجر ۱۴۰۳

۵- شمال از جنوب غربی

حمید زرگرنژاد

فیلم راوی بخشی از تاریخ ایران است که شاید خیلی هایمان چیزی در مورد آن نمی دانستیم و میان اخبار اشغال و فتح خرمشهر گم شد. بعد از اشغال خرمشهر، رژیم بعث که بُرد موشک هایش تا شهرهای شمالی ایران نمیرسد، عده ای از منافقین را آموزش داده و با اسلحه و تجهیزات در جنگل های شمال کشور مستقر می کند. هدف این است که با بمب گذاری های پی در پی زیرساخت های اصلی شهرهای شمالی، جنگی از جبهه شمال آغاز کنند. بمب گذاری انبار سیلوهای گندم و دکل های برق و رادیو و تلویزیون و نهایتا نقشه برای بمب گذاری یکی از پل های مهم و حیاتی بخشی از آن است.
شمال از جنوب غربی فیلم خوبی ست. به نسبت آثار سینمای جنگ،کار قابل قبولی ست که احتمالا جوایزی را از آن خود کند. فیلم دست روی نقطه ضعف ملی و وطنی مخاطب گذاشته و با ساخت خوب، فیلمبرداری عالی،موسیقی به جا و بازی‌هایی به قاعده در این کار موفق هم بوده است.

روایتی از جشنواره فیلم فجر ۱۴۰۳

۶- زیبا صدایم کن

رسول صدر عاملی

نام کارگردان دلگرم کننده است تا مخاطب مجاب شود قرار است فیلم خوبی ببیند. زیبا صدایم کن فیلمی ست که سرتاسر وجود و حس و جان مخاطب را از امید و نور و زیبایی لبریز می‌کند. فیلمی که راه نفس را در روزگار بی نفسی کمی بلز می‌کند و هوایی به دم و بازدم های خسته، می‌رساند. قصه ای از یک پدرانگیِ محض. با بازی درخشانی از امین حیایی که می‌تواند شانس زیادی برای دریافت سیمرغ داشته باشد.

خسرو مردی ست که نزدیک به یک دهه در تیمارستان بستری بود و بی تاب است که زودتر مرخص شود تا بتواند تولد شانزده سالگی دخترش را کنار او باشد و برایش روزی باشکوه بسازد اما … ژولیت رضاعی بازیگر جوان نقشِ زیبا در این فیلم یکی از بهترین ها بود. او که دختر کریستف رضاعی،آهنگساز کشورمان نیز هست به گفته صدرعاملی از میان بیش از سیصد بازیگر انتخاب شد و بازی بسیار خوبی ارائه کرد.
فیلم آنقدر زیبا و روان و خوش قصه و آرام و تلخ و شیرین پیش می رود که بعد از پایان، دلتنگش می‌شوید. روایت فیلم به خوبی و آرام، در خلال سیاهی عمیق روزگارِ زیبا به اندک انوار نوری که از مهر پدر برخواسته جلا می یابد. صدر عاملی بار دیگر یک روایت اجتماعی و در عین حال دراماتیک را به شیوه‌ای هنری که از تجربه او بر می‌آید به نمایش می‌گذارد. درباره فیلم های طنز راه یافته به جشنواره باید سکوت کرد.

برای پایان

چند اثر راه یافته به این فستیوال، باید در حد اکران و گیشه می ماندند. دلم می‌خواست بگویم جشنواره چه جای چنین فیلم‌هایی است که با یادآوری نام داوران و مشخص شدن سیمرغ‌ها، یادم افتاد چه طنزی بالاتر از آنکه بهرام رادان بشود داور فستیوال فجر و نهایتا خودش انصراف بدهد.
چه طنزی بالاتر از آنکه پیش مرگ، بشود فیلم برگزیده ی مردمی حال آنکه تمام مدت برگزاری جشنواره و رصد آمار رای مردمی رها و زیبا صدایم کن و ناتور دشت بیشتر شنیده می‌شدند. طنز بزرگ و تلخی در جریان فرهنگ کشور پیش می رود که گه گاهی با یک تیتر گستردگی و عمقش را یادمان می‌آورد . طنزی که مردمانش را به جای خنداندن به سکوت و کرختی واداشته.

جایزه‌های جشنواره فیلم فجر هم اعلام شد و آنان که به آشتی هنرمندان و مردم با جشنواره فجر دلبسته بود بار دیگر آهی از دمی که فرو می رود و بازدمی که بر نمی‌آید، بر امیدِ نامده و نارسیده می‌کشند. بهتر بود به جای جشنواره فیلم فجر نام سیرک بزرگ کشوری فجر را برگزینند بر آنچه از پیش نوشته و خوانده شده. سیرکی که می‌توان برای تماشایش فاتحانه بر مسند قدرت تکیه زد و به سکوت و فروخوردگی مردمانش خندید.


روایتی از جشنواره فیلم فجر ۱۴۰۳

نویسنده: طاهره رفعت

 

برای دیدن یادداشت‌های دیگر این نویسنده اینجا کلیک کنید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *