لب و جنگ، دو مفهوم نامتقارن

‏و گفت: «جنگ کردن با خردمندان
آسان‌تر است
که حلوا خوردن با بی‌خردان.»‌
.
.
تذکره الاولیا عطار

مهدی رزاقی طالقانی
لب و جنگ
جنگ است آقا جنگ است

لب و جنگ، دو مفهوم نامتقارن هستند، لب برای لذت است و مهر و ارتباطات انسانی و جنگ انقطاع زندگی‌ است، اما چه چاره‌ای هست که باید برای تاریخ با لب از جنگ حرف زد.

سلام. من از ایران سال ۱۴۰۳ حرف می‌زنم، از روزها و سالهایی که یک جامعه تحصیلکرده و اهل فرهنگ و ادب در سیطره افکار جنگی و جنگ طلبان به اسارت کشیده شده است. اقتصاد و تولید و گردشگری و بازار سرمایه و شعر و ادب و علم و … همه و همه تعطیل است، مردم هم انگار یادشان رفته که عشق و مهر هم هست، در خیابان و کوچه و دفتر و باجه و اتوبوس و … غیره همه حرف از موشک و توپ و تفنگ و بمب و جنگنده و ترور و … است.

زمانه جنگ‌جویان و جنگ افروزان

حالا دیگر کسی از فردوسی و مریم میرزاخانی و فلان ادیب و سازه‌ شناس و پزشک و دانشمند که حرف نمی‌زند هیچ، کسی حتی از شجریان و شهریار و علی حاتمی و اینها هم حرفی هم نمی‌زند. اگر کسی بخواهد از عمق فاجعه بفهمد این را بگویم که به عنوان یک مورخ تاریخ، حتی به اینکه مردم از عالمان دین، یکی مثل نائینی و بروجردی هم حرف بزنند خوشحال می‌شوم. اما خب اینروزها دور دور ژنرال‌ها و مجاهدان و سردارهاست

زلف در برابر جنگ

اگر زنان و زلف‌های باد خورده‌شان نبود، ایران اینروزها تنها حاوی یک پیام بود و آن هم ترس و هراس از ناامنی و بی‌آیندگی، اما خب انگار زیبایی دخترکان، انگار آسِ خدایان است که روی صعب بودن روزگاران ما خورده است. همان زلفی که در خیال تنگ اندیشان، ایمان مومنان بر باد می‌داد، حالا بهانه زندگی یک ملت است.

عجیب است که اینروزها مردان ایرانی بعد از قرنها بر دوش کشیدن اتهام آلت متحرک بودن، به دخترکان و زنان نگاه هم نمی‌کنند تا تنها پاسبانهای شهر  باشند که شهر را برای آنها ناامن می‌کنند.

این اتهام که برایش رساله‌های عملیه نوشتند و هزاران مرد و زن را بی‌آبرو و بی حیثیت کردند، حالا یکی دو سالی است که از اساس بی معنا شده است، مردهایی که خودشان هم باورشان شده بود یک آلت متحرک سرگردان در شهر هستند که هر جا مؤنثی دیدند به دنبال آن بیافتند، حالا دریافته‌اند که آنها فقط استثمار شده‌اند، با یک برچسب، به جای مرد بودن نر تعریف شده‌اند، تا … بگذریم

 

از جنگ به زن رسیدم و از زن به ظلم تاریخی به مرد و از اینجا کجا باید رفت، شاید بهتر باشد سری به مهاجرت بزنم،

مهاجرت از جنگ
لب و جنگ مهدی رزاقی طالقانی
لب و جنگ

من سوریه پس از جنگ با داعش را درک نکرده‌ام و موج مهاجرت را به چشم ندیده‌ام و خوانده‌ام فقط اما اگر بخواهم از این روزها برای آیندگان بگویم، یکی همین بس است که در شهر دیگر پرستار مسئولیت پذیر، آرایشگر ماهر، پزشک حاذق، آهنگر خوش دست و حتی سرمایه دار کارآفرین و … دیده نمی‌شود، هر کسی یک مزیت مهارتی و توانایی ذهنی و عملی داشت از ایران رفته است، کسانی که مزیتی دارند با همان می‌روند و کسانی که کمی بیش از حد معمولی‌اند این آرزو را در سر می‌پرورانند، مهاجرت و فرار از ایران چنان است که امروز شاید روزانه از منی که مانده‌ام می‌پرسند چرا نمی‌روی و چرا مانده‌ای؟ انگار رفتن یک عرف و ارزش شده است که جامعه‌شناسان می‌دانند که چه معنایی دارد که رفتن بشود بخشی از فرهنگ یک کشور

لب و جنگ، دو مفهوم نامتقارن هستند، اما ناچارا لب از جنگ باید بگوید، به هر حال اگر عمری بود از اینروزها می‌نویسم، فعلا عمر ما در دست جنگ افروزان و جنگچویان است، اگر اسرائیل ما را نکشت و شلیک خودی به ما اصابت نکرد، از اینروزها باز خواهم نوشت

 


لب و جنگ، دو مفهوم نامتقارن

نویسنده: مهدی رزاقی طالقانی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *