جمعه ۵ آذر ۱۴۰۰
فکت اول از ابوالفضل است، ابوافضل رفوگر قالی بود و با یه عشق خاصی میگفت: اگه من زندهام واسه تلاشهای جوزفه
به دستی که دیگه رگ نداشت ازش خون بگیرن نگاه کردم و تو دلم گفتم جوزف کاش دستگاه دیالیز رو اختراع نمیکردی
ابوالفضل ادامه داد: اگر جوزف پیوند کلیه رو امکانپذیر نمیکرد این دستگاه دیالیز، من وتدریجا میکشت
ابوالفضل در سن ۶۰ سالگی و ۹ سال بعد از مرگ جوزف یی مورای که نخستین عمل جراحی پیوند کلیه موفقیت آمیز در جهان را انجام داد، کلیه پیوندی دریافت کرد و حالا برای تمام بازار فرش تلاش جوزف را روایت میکند
امروز سالروز درگذشت جوزف بود
شنبه ۶ آذر ۱۴۰۰
این بنده خدا همکارم، هر سه روز، یک
بسته دستمال کاغذی را فقط برای خشک کردن مقعد مبارک به کار میبرد
کاش به این ابله یکی بگوید:
روزانه ۲۷ هزار درخت قطع می شوند تا فقط نیاز باسن و صورت جهانیان به دستمال توالت تامین شود، یک غلط دیگر کن
یک شنبه ۷ آذر ۱۴۰۰
وقتی داعش سقوط کرد، تلوزیون عراق این جمله را زیر نویس کرد:
«و حکومتِ خرافات سقوط کرد»
یه فکت فوق العاده بود. از تیتر خرمشهر را خدا آزاد کرد بهتر بود قطعا
اما خب در واقع داعش فقط یکی از شعب سلسله پراکنان خرافه در جهان بود، خرافات انسان را خرج خدا میکنند، هر جای جهان که «انسان» را خرجِ «خدا» کنند داعش همانجاست
دوشنبه ۸آذر ۱۴۰۰
امروز با این سوال/فکت درگیر بودم
پایان تاریخ در خود تاریخ اتفاق می افتد یا در بیرون تاریخ؟ اگر پایان تاریخ در خود تاریخ باشد، پایان نیست بلکه این خود تاریخ است. حل این مساله را می توان به مساله زمان نیز گره زد و دوباره پرسید که آیا پایان زمان، در خود زمان اتفاق می افتد یا در بیرون از زمان، پایان زمان فرا می رسد؟
سه شنبه ۹ آذر ۱۴۰۰
اگر شعر را به سیاست تزویج کنند وحاصل این پیوند را با شهوت همبستر کنند، چه زاده میشود؟
این میشود
«طرح اندام تو باعث شر است
باعث دلگرمی شب
و
باعث حشر است
از شررت مشتعل
در لمس تو من …
منفعل
.
.
.
طرح اندام تو حصر است
لب تو فتنه گر
تب من خواهش حصر است؟»
چهارشنبه ۱۰ آذر ۱۴۰۰
مسئلههای اجتماعی که باید دربارهشان بنویسم زیاد است و خفقان روز به روز …
خلاصه عقل میگوید:
وزش باد شدید است و نخم محکم نیستً
اشتباه است مرا دورتر از این کردن…
و دل میگوید:
غیرت کن و اندیشه ایام بتر کن
اندر جلو تیر عدو، سینه سپر کن
پنج شنبه ۱۱ آذر ۱۴۰۰
روزهایی که ساعت هفت صبح از خواب بر میخیزم و در خروجی پارکینگ آن چهرههای تکراریِ ملال زده را میبینم و نیمه شبهایی که چراغ خاموش خانههای اطراف را میبینم یاد این روایت از بوکوفسکی میافتم
«همسایه کناری، غمگینم می کند. زن و شوهر صبح زود بیدار می شوند، میروند سر کار، عصر باز می گردند. یک پسر و دختر بچه دارند، ساعت نه شب، همه چراغ های خانه خاموش است. صبح فردا نیز زود بیدار می شوند سر کار می روند عصر باز می گردند، ساعت نه، خاموشی. همسایه کناری غمگینم می کند. آدم های خوبی اند، دوستشان دارم. اما حس می کنم در حال غرق شدن اند و نمی توانم کمکشان کنم. گذران زندگی می کنند، بی خانمان نیستند، اما بهای گزافی می پردازند. گاهی در میانه روز به خانه شان می نگرم و خانه نگاهم می کند. خانه می گرید، می توانم حس کنم.»
عکس هفته
هفت فکت هفته(۱۳)
نویسنده مهدی رزاقی طالقانی