آنها بدون تعریف رنج، آنرا تقدیس میکنند.
آنها رنج را تعریف نمیکنند و نمیگویند که در زندگی لحظهای به اجبار از سر میرسد که بخشی از آدمی را با خود میبرد، به دور دستها، آن دورهای دور؛
آنها نمیگویند که رنج، این دو کَس شدن و این رفتن بی اختیار است.
آنها نمیگویند که بعد از آمدن رنج، یکی میماند که او را نمیشناسی و یکی میرود که با او خاطره داری و دوستش داری و هر دو خودت هستی. یک خود تکه تکه شده …
آنها فقط میگویند که تنها اصل حرکتآفرین انسان، رنج است.
راست میگویند، انسان با رنج حرکت میکند اما بخشی از تو با رنج میرود، آنی که میماند نام تو را دارد خودت هستی، اما او که میرود، خودِ خودت بودی، خودِ خودِ خودت
مثل مرگ که فرصت دیداری نمیگذارد رنج هم فرصت دیدار آدمی با خودِ خودش را نمیگذارد
تو و من و ما آدمهای بعد از یک سانحه نیستیم. ما آدم بعد رفتن آنها که دوستشان داریم نیستیم، ما آدمهای بعد از عاشقیهایمان نیستیم، انسان بعد از رنجهای بزرگ فقط هست، همین

رنج با انسان چه میکند؟
نویسنده: مهدی رزاقی طالقانی
They sanctify suffering without defining it
They don’t define suffering and they don’t say that a moment in life is forced to take a part of a person away, far away;
They don’t say that suffering, these two things, and this going away without a choice.
They don’t say that after suffering comes, one remains that you don’t know and one leaves that you have memories with and love and both are you. A fragmented self
They only say that the only driving principle of man is suffering.
They say it’s true, a person moves with pain, but a part of you leaves with pain, the one who stays has your name, you are you, but the one who leaves, you were yourself, you are yourself.
Like death, which does not allow a person to meet, suffering does not allow a person to meet himself
You and I and we are not people after an accident. We are not the people we love after they leave. We are not people after our love affairs, people are only after great sufferings, that’s all