تن آدمی شریف است، چه به جان ادمیت و چه به نام ادمیت و چه به آنکه به موهبت است برای دیدن گیتی و لمس عاشقانه و هزار لذت دیگر.
اما همه ی آدمی که تن نیست
آدمی که رشد نمی کند
آدمی که همان می ماند
آدمی که حرکت نمی کند

آدمی که می ماند …
مرده است
آنها که مهاجرت کرده اند و سالی دو سالی چند سالی یک بار، آدم های سابق زندگی شان را می بینند
این نوشته را بهتر می فهمند
که آن ادم هایی که همان اند که بودند، گویی مردگانی متحرک اند
در اطراف من چه بسیاری اند آدمهایی که در بیست سالگی … سی سالگی و یا چه میدانم فلان سالگی شان مانده اند …مرده اند
من آدمی را میشناسم که در یک قطعه موسیقی فریز شده
یکی را میشناسم که شصت سالش هست اما در شیرینی اتفاقات زیرزمین خانه مادر بزرگ مانده و آرزوی جهانی مانند یک زیرزمین را دارد
من مرده گندهای با یک من ریش و پشم را می شناسم که در دوم خرداد مانده و هنوز خاتمی برایش منجی است و تَکرار می کند
و یکی را می شناسم که کاپشن احمدی نژادیاش را از سال ۱۳۸۴ اتو می زند
در وصف و شمارش آنها که در راهپیمایی های هشتاد و هشت ماندهاند و رزمندگانی که که هنوز در فاو و جزیره مجنون ماندهاند حرفی نمی زنم، اینها فرقی نمیکنتد کدام سمت تاریخ ایستادهاند، همین که ایستادهاند و حرکت نمیکنند کافی است
من کسی را می شناسم در نوجوانی تنها حرفش درباره سینمای کیمیایی بود و هنوز هم از گوزنها، غلو می زند و مرد فیلمهای کیمیایی را تنها مانع سقوط اخلاق در جامعه ایران میداند
و یکی دیگر را می شناسم که عاشق توهمات پشت پرده سیاست است و در بیست سال اخیر که سه باری دیدمش، هر بار با من حرف می زند می فهمم، هنوز مهمترین واقعه سیاسی تاریخ را ۱۱ سپتامبر میداند و و هنوز صدام و بن لادن را زنده میداند و هنوز …
یکی از دوستانم در تکنولوژی پانزده سال قبل مانده و هنوز غول صنعت تلفن همراه را نوکیا میداند
و چه بسیارند آنها که تنظیم مدل موی شان از نوجوانی یک شانه به بالا زدن است
و چه بسیار تر آنها که خدا دارند و منبع شناخت شان کماکان لگدهای پیش از نماز صبح پدرشان است
از بت پرستان شریعتی که او را نادره دوران می دانند
و دیوانگان هدایت که او را تنها دردمند تاریخ می دانند
و عاشقان فروغ و شاملو هم در اطراف من چه بسیار بسیارند که …
فرقی نمی کند یکی با یک برند می ماند و یکی با یک شخصیت، یکی با یک خدا می ماند و یکی با یک تیپ، یکی با یک زاویه نگاه می ماند و یکی در یک واقعه تاریخی …
اینها آدم های مردهاند … بحث خوبی و بدی نیست، بحث یک علاقه و حرف هم نیست.
درگیرشان که می شوی می فهمی آن حرف و علاقه تکراری، تنها جزئی از یک کل تکراری ست
بحث ماندن و امدن است
اینها ادم های متوازنی نیستند
کسل کننده اند
قابل پیش بینیاند
تکراری اند
خلاصه تن آمده و فکر مانده که معنایش زنده بودن نیست
یک زندگی زیراکسی ست
همانقدر مسخره
همانقدر الکی …
شلپ شولوپ
شلپ شولوپ

زندگی زیراکسی
نویسنده: مهدی رزاقی طالقانی
13 پاسخ به “زندگی زیراکسی”
عالی بود مثل همیشه آقای میم سه نقطه 👍
زنده باشید
و
ممنون از توجهتون
خیلی عالی بود هم کیف کردم و هم ترسیدم که نکند من هم …
قلمتان مانا
برای همه ما این یک ترس مثبت و سازنده ست
راستش من هم درگیرشم
عالی بود
و چه حکایت آشنایی …..
بله
تکرار و عادت حکایت آشنای بشر در طول تاریخ است
خیلی عالی بود هم کیف کردم و هم ترسیدم که نکند من هم …
قلمتان مانا
زندگی زیراکسی که زندگی نیست
نیست مهدی جان، واقعا نیست
این آدمها دلیل عدم حرکت به جلو میشن خیلی بدتر که اگه الگوی کسی هم بشن ، بگردم بخورم نکنه منم باشم 😉
آره خب، اساسا هدفمند بودن محدودیت میاره و اگر شما هدفی نداشته باشی آزادی از هر قید و بندی و وقتی آزادی طبیعیه که قبطه برانگیز میشی
منظورم اینجا از آزادی ازادی سازنده نیستا، آزادی باری به هر جهتیه
تاریخ همین رو می خواد که سنتها پابرجا بمونه و ما فریز بشیم ولی چطور میشه خلاق بود و پا را فراتر گذاشت ؟
نمیتونم بگم تاریخ اینو میخواد، چرا که مفهوم عبرت هم داره تاریخ، یعنی این کار و پیشینیانت کردن، تو نکن، این راه و رفتن، تو نرو، به نظر من سنت ها زمانی ایجاد میشن که جامعه علمی و روشنفکری قادر به به روزرسانی سبک زندگی و تفکر نیست، باید اینجا جستجو کد مشکل رو تا در مفهوم تاریخ