آزادی منهای تمام آنچه می اندیشیدم

۱۸ مرداد ۱۴۰۰

چند روز قبل بر حسب اتفاق به یک محفل اپوزیسیون مدافع آزادی رفتم که در یک محله متوسط شهر قرار داشت
اعضاء این محفل نه معترض قلم به دست نقاد و این حرفها بودند و نه چون ایرانیان یک صد سال گذشته اهل کودتا و انقلاب و خون و کشت و کشتار بودند
مردمان ساده ای بودند غالباً متعلق به طبقه متوسط و زیر متوسط، نه شعار می دادند و سطل زباله ای را آتش می زدند.
نه مخالف متظاهر اینستاگرامی بودند و نه حتی ایده ای از مکتب سیاسی خاص داشتند
اما تا دلتان بخواهد اهل عمل بودند و سر نترس داشتند و با همه نترسی چنان اهل صلح بودند که اگر نیروهای ضد شورش و یقه سفیدها هم به میانشان می آمدند نمی توانستند به آنها حمله کنند.
لبخندی به لب نداشتند اما با عملشان به دستگاه فقه و فقاهتی و حوزه و صدا و سیما می خندیدند
قلم به دست نداشتند اما با رفتارشان تیشه به ریشه قرائت رسمی از دین و دینداری و قوانین مرسوم می زدند
نه با بلندی موی زیر بغل و فمنیستِ بیمار جنسی که با بلندای پرش شان روی تور ظلم ومحرومیت، طنازی می کردند
اهل حساب و کتاب و تحلیل هم نبودند اما چنان بودجه نهادهای فرهنگی و حاکمیتی همچون ستاد امر به معروف و نهی از منکر و سازمان تبلیغات اسلامی را به چالش می کشیدند که نگو و نپرس
در نقش یک دیندار با متر و معیار آنچه به آن شست و شوی مغزی شده ایم به تماشای آنها نشستم، تمام فرضیاتم نقض شد.
در نقش یک انسان به شنیداری سخن تن و اندامشان نشستم و تمام وجودم غرق شور شد. اعضاء این محفل اپوزیسیونی کسی نبودند جز نوجوانانی آرام و راسخ که ورای جنسیت و چهره، سواد و ثروت آنگونه که میخواستند و نه آنگونه که بدان مکلف شده بودند در کنار هم تمام تار و پود اجتماعیات چهل سال گذشته را به چالش کشیده بودند
بستر مبارزه آنها برای آزادی، کف استخر ویلای کردان و گِردِ یک میزگرد مخفی در پستوی یک خانه تیمی نبود، کف یک پارک ساده یود

موضوع جلسه

موضوع جلسه، ایجاد یک موج اجتماعی بر ضد یک قانون در آستانه تصویب یا چگونگی مبارزه با فاشیسم دینی نبود، بلکه یک والیبال ساده بود
خبری از فمنیست هم نبود، زن و مرد در کنار هم تعریف شده بودند، دو زن و مرد در یک سو و دو زن و مرد دیگر در سویی دیگر، آن هم نه متشکل از زن بزک کرده و مرد بزک دوست، بلکه جمعی متشکل از انسان امروز و شهروند جهانی بودند
ساده و آرام
چنان چینش جنبش اعتراضی شان مرتب و شیک و بی نقص بود که تمام آنچه از قانون مبارزه شنیده بودم و خوانده بودم، زیر سؤال رفت.
آنها راه خود را پیدا کرده بودند، می خواستند در ورای جدل پست و هشتگ و استوری با حاکمیت، زندگی کنند
لایف استایل زندگی شان اعتراضی نبود، آنها راه خود را پیدا کرده بودند
با تمام قوا اما نه با خشم روی سر قوانین واپس مانده حاکمیت و روشنفکری ابشار می زدند و سرویس شان توسط هیچ تحلیلگری قابل دریافت نبود
نه اهل مهاجرت بودند و نه اهل لال مونی گرفتن و ذلت پذیری بودند.
آنها روح مبارز و سازنده جامعه ایرانی بودند که در کالبد نوجوانی می زیستند اما به قدر تاریخ ایران سنِّ عقلی داشتند
مایه امید بودند و بر هم زننده تمام آنچه همه ما اینجا می اندیشیم
اهل عمل بودند اما نه عمل به سنت های مبارزاتی و خاک و خون ریزی
آزاد بودند و مدافع آزادی آنچنان که در اتمسفر آزادی شان نشئه شدم، و بخشی از آرزویم برای ایران و ایرانی را محقق یافته یافتم، آن هم از راهی که هیچ گاه فهمش را نداشتم
نو معلمان آزادی من، بنای آزادی‌شان روی چهار واژه بود، صلابت و آرامش و ادب و سلامت
دم تان گرم و راهتان پر رهرو



دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *