حقیقتش اینه که … نمیدونم چطوری بگم
راحت باش … بگو
اون پروژه مرکز پژوهش های مجلس بود … یادته؟
اره
طرحش پذیرفته شده، فقط واسه اون کار … چطوری بگم … ظاهر … ظاهر تو کار و خراب می کنه …
از چه نظر؟
خب موهات بلنده و کار می پرونه! خودت می دونی که …اونا ظاهر تو رو بر نمی تابن … من مجبورم …
تو مجبور نیستی …
من واقعا بهت احتیاج دارم اما …حالا تو یک کم فکر کن بعدا جواب بده! عجله نکن
نه عزیزم!!! جواب من منفیه، نیستم
حیفه ها …؟ من بهت احتیاج دارم و واقعا حیف این استعدادته که داره می سوزه …این موقعیت و بخاطر چند تا تار مو از دست نده
ممنونم! واسه شما چند تا موِ اما واسه من …
یک دو راهی نه چندان سخت
دو راهی سختی نیست. من و نسل من سالهاست برای خودمان ماندن و بینقاب ماندن هزینه می دهیم. موقعیتهایی که از دست میروند و آدم هایی که کنارمان میگذارند و کنارشان میگذاریم
گناه ما این است که آزادیم از زنجیر اسارت انسانها و عقاید پوچ و کثیف متعلق به عصر بردهداری شان
اما
ظاهر من خود من است، بی نقاب
در جامعهای که آدم سالم نقاب مستمندی میزند و گدایی میکند، مدیری که ریش میگذارد و نجومی رشوه می گیرد و آخوندی که نقاب دین میزند و … برای آدمهایی که بد و خوب … خودشان هستند جایی نیست.
مسئله مو و مقنعه و چادر و یخه بسته نیست، فاحشه ساختار ریاسالار که شدی امروز به موی سرت بند میکنند و فردا به فکرت …
اینجا یعنی در ایران!!! یکی تنش را می فروشد و یکی ظاهرش را و یکی قلمش را و یکی زبانش را و یکی فکرش را
اینجا همه فروشندهاند
خودت ماندن سخت است
خودم ماندن سخت است سخت

مو، آزادی و بعضی چیزهای دیگر
نویسنده: مهدی رزاقی طالقانی