جمعه ۱۳ اسفند ۱۴۰۰
اولین فکت از هفت فکت هفته پیش رو این است که در این لحظه در جمعه با خودم معمولیام، تقریباً از هیچ کس خوشم نمیآید، از مشاهیر فرهنگ و هنر و ادب متنفر نمیشوم تا بتوانم قدری آنها را بخوانم و از سیاستمداران ایرانی تقریباً کینه دارم. نمیگذارم کسی در این گزارهها حتی با من حرف بزند.
امروز که یک نفر با سماجت دنبال چرایی این نظر من بود، به او گفتم شما که این همه آدم را دوست دارید از ادیب و دانشمند و سیاستمدار و … در این سرزمین خشن و تاریخ خشن، کسی هست که قربانی شفقت شده باشد که بشود او را دوست داشت، در این سرزمین جبر و جبار کسی هست که عاشق آزادی نه، عاشق همین اجبار نباشد؟ که بشود او را دوست داشت، نه اصلاً چند شخصیت تاریخی هست که خودش باشد بدون پرده ریا و تزویر،
تأملی کرد و جملهای خواند و گفت: کسی که بتواند این جمله را بگوید و به آن باور داشته باشد. «آن کسی که وعده آب و نان فقط میدهد دلسوز بشر نیست. کسی که آزادی بشر را میخواهد اوست که طرفدار حیات و زندگی واقعی بشر است. انسان که پست تر از حیوان نیست انسان میخواهد آزاد نفس بکشد ، آزاد زندگی کند ، در مقدرات خودش موثر باشد.» یکی مثل سید محمود طالقانی
شنبه ۱۴ اسفند ۱۴۰۰
بهار به نظرم فصل مبتذلی است که از آن زمان که بوی آن میآید همه چیز گل و بلبل میشود و کسی یادش نمیآید یک سال گذشته چقدر سیاه بود، امروز فرصت آن را داشتم که ۱۴ اسفند را مجاز از ۴۰ اسفند تمام زندگی یک آدم سی و اندی ساله بگیرم و به جای هلهله برای بهار اعتراف کنم به جهلها و جفاها و جرمها.
اولین اشتباهم دزدیدن پول از کیف مادرم بود، شش سالم بود که سیصد تومان از کیفش برداشتم و برای خودم ماشین آهنی خریدم
اشتباه بعدی م گاز گرفتن به قصد کشت پسر همسایه در هفت سالگی بود، فراموش نمی کنم فریادهایش را …
اشتباه بعدی …
وقتی اشتباهاتم را مرور میکردم به این نتیجه رسیدهام که مابهازای تمام اشتباهات کودکیام، مجازات و هزینه نبوده است، بسی لذت هم بردم
“شیرین ترین نتیجه ی یک اشتباه … در فکر آنم که … جبران کنم تو را”
نمیدان دیگر، امروز پاک قاطی کردهام. اگر تمام آدمها بهار را دوست دارند که باز فرصت اشتباه شیرین داشته باشند، پس تمام جذابیت بهار گل و بلبلی حقیقی ست
یکشنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۰
همت فردوسی به حفظ هویت ایرانی را میبینم و شخصیتهای ایرانستیزان در طول تاریخ را مرور میکنم امروز و غرق این سوالم که آیا میهن دوستی تا این حد که دربارهاش نوشتهاند اهمیت دارد؟
نقل قولی از ملینا مرکوری هست که در آن میگوید:
«من با هرگونه مجازات اعدام …
«من با هرگونه مجازات اعدام مخالف هستم، ولی اگر عضو هیئت منصفه دادگاهی باشم که یک غارتگر آثار باستانیِ میهن خود را محاکمه کند، که به خاطر پول، هویت ملی و میراث عمومی را به بیگانه فروخته یا از وطن خارج کرده باشد، دست روی قلبم میگذارم و نظر به اعدام او میدهم، زیرا فروش هویت میهن که به همه تعلق دارد و میراث عزیز و مشترکی است بزرگترین خیانت است و در این زمان نمیتوان گفت که طمع یا بی سوادی، نادانی و نیاز مالی باعث این کار شده است. کسی که هویت وطن خود را بفروشد از ارتکاب به خیانتهای دیگر باز نخواهد ایستاد؛ پس چه بهتر که زنده نباشد»
امروز کسی نیست که از او بپرسم واقعا مسئله بشر چیست؟ انسان یا متعلقات انسان! این خط های فرضی را آدمی خیلی باور نکرده است؟
ایران خوب است، ایران باید ایران بماند، فرهنگ و ادب و معماری و چه و چه ایرانی زیباست، اما ایرانی چه؟ آیا آنکه متولد ایران است و ظرفیتهای بالقوهاش در فرانسه شکوفا میشود، باز باید به آب و خاکی که او را بالفعل نمیکند وفادار بماند؟ هویت میهنیاش را پاس دارد؟ چرا
دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۰
صبح به خودم گفتم: اگر امروز را همین ساعت هفت صبح به تو تحویل بدهم و شب بخواهم آن را از تو تحویل بگیرم، با آن چه میکنی؟
کاش میگفت فردا را به تو تحویل میدهم تا قدری فکر کنم
اما فرصتی نداشتم
باید جواب میدادم و روزم را تحویل میگرفتم
به اطرافمان نگاه کردم، به همان حیاط قدیمی، به گل باغچه، به آن کاج بداخلاق بزرگ، به درب فلزی خسته، احساس کردم چقدر دوست دارد لمسشان کنم
گفتم: همه چیز را لمس میکنم، همه چیز را ناز میکنم، همه چیز را نوازش میکنم
سه شنبه ۱۷ اسفند ۱۴۰۰
از یکی مثل خودم پرسیدم: شما میدانید که ارسطو چهارسال معلم اسکندر مقدونی بوده است؟
متعجب شد و گفت نه
گفتم به نظر شما چرا موفق نشد و اسکندر مقدونی دست به جهانگشایی جنگ و خونریزی زد؟
گفت: کشورگشاییهای اسکندر موجب گسترش فرهنگ در دنیای آن روزها شد. از جنگ اسکندر، بیست شهر جدید به وجود آمد مثل همین اسکندریه در مصر. گفتم گفتم بله خواندهام که اسکندر با اسکان دادن مهاجران یونانی در سرزمینهایی که متصرف شده بود و به تبع آن با اشاعهٔ فرهنگ یونانی در شرق باعث پدید آمدن تمدن هلنیستی جدید شد اما اینها در مقابل جان یک انسان
اما اینها در مقابل جان یک انسان کشته شده در جنگ ارزش حقیقی ندارد
او نگاهی به من کرد که دوستش نداشتم و گفت:
در منطق ارسطو برای اسکندر اینها بیش از جان یک انسان ارزش دارد
نمیتوانم یکی مثل خودم را گاهی اوقات درک کنم
چهار شنبه ١٨ اسفند ۱۴۰۰
روسیه جای عجیبی است، هم شرق است هم غرب است، هم پیشرفته است هم توسعه نیافته است، هم بخشی از تاریخ علم و ادب را در خود دارد هم ایدئولوژی در آن بر تمام مناسبات، سیطره انداخته است
راز عجیبی است که چگونه سیاستمداران و مردمان کشوری توانسته اند ۱۷٬۰۹۸٬۲۴۶ کیلومتر مربع از کره خاکی را به فراموش شدهترین و نچسب ترین بخش زمین تبدیل کنند.
امروز زادروز یوری گاگارین اولین فضانورد جهان است،
تا پیش از او، هیچ انسانی به فضا نرفته، خارج از جو زمین و در شرایط بیوزنی قرار نگرفته بود.او اولین کسی بود که فضای بیکران و کره زمین را از آن فاصله دید و رویای بشر را محقق کرد
گاگارین با همه اینها اما زندگیاش یک نمای کامل از کشورش بود
کسی که ریاست مرکز آموزش فضانوردان در شهرک ستارهها بود و شب ۱۲ آوریل هر سال به یاد او به عنوان «شب یوری» گرامی داشته میشود و جشنها و گردهماییهایی در سراسر جهان به یاد نخستین فضانورد جهان برپا میگردد، چگونه میمیرد؟ در سقوط از یک هواپیمای جنگیجان خود را از دست داد
از آقای خودم میپرسم چه میشود که در گاگارین روسی پیشرفت علمی و جهل و جنگ کنار هم قرار میگیرد؟
درپاسخ میگویم احتمالاً وقتی انسان مسئله نباشد و خودم اعتقاد دارم وقتی پیشرفت علمی مترادف رشد وجودی نباشد
پنج شنبه ۱۹ اسفند ۱۴۰۰
یکی از دوستهایم به خانه آمده و ناراحت است، سکوت کرده و حرفی نمیزند، از اومیپرسم میتوانم کمکی به شما بکنم؟
میگوید: تو تا به حال همنشین کسی بودهای که نامحرم باشد؟
میگویم شما که میدانید من متشرع نیستم
میگوید: ناکس چطور
میگویم بله این اشتباه را کردهام
میگوید: میدانی حضورش به چه میماند؟
به لمس پیرزن ماند حضور ناکسان ای دل
وضو باطل کند و آخر ندارد نار پستانی
خجالت میکشم و سرم را به زیر میاندازم
می گوید: من سالها فکر میکردم که آنچه در سیاستمداران و مدیران میبینم، مثال صاحبان شهریاند که فردوسی این چنین توصیفشان کرده
اندر این شهر بسی ناکس برخاسته اند
همه خرطبع و همه احمق و بی دانش و دند.
اما امروز دریافتم نه، اینجا انگار روزگار ناکسی آمده است.

هفت فکت هفته (۲۶)
نویسنده: مهدی رزاقی طالقانی