درباره جمعه، اگر تمام قلمهای جهان غلاف شود، برای من حتی شده یک واژه یک سومار خالی در میآید. که بخواهم هر طور شده آن را بنویسم تا بماند برای فردای تاریخ
امروز در این فکر بودم که این روز نه متعلق به هفته قبل است و نه با هفته قبل نسبتی دارد. و کشاکشی در ذهن ایجاد میکند که بر خلاف کشاکشی که مولانا از آن نوشته است خیلی هم خوش نیست
میکشدم مِی به چپ میکشدم دل به راست
رو که کشاکش خوش است تو چه کشیدی بگو؟
سومار شیمیایی
حالا که بحث کشاکش شد این را هم باید بنویسم که امروز سالروز یک فاجعه تلخ است. روزی که سومار توسط رژیم بعث عراق بمباران شیمیایی شد. این خلوتترین شهر ایران که تنها ۱۸۰ نفر جمعیت دارد و نزدیک مرز ایران و عراق است، بارها در کشاکش جنگ به دست عراقیها افتاد و آزاد شد. و دوبار شیمیایی شد که یکی سال ۱۳۵۹ بود و یکی سال ۱۳۶۶، البته تاریخ جنگ ایران و عراق خیلی هم سند و تاریخ درست حسابی ندارد. چیزی که مسلم است این است که سومار مثل خیلی از شهرهای مرزی دنیا کشاکش خوشی نداشته است.
دو سوماری
از سومار و کشاکش نوشتم شاید بد نباشد از دو شهید دوقلو سوماری هم برای فرداهای زندگی و تاریخ بنویسم که هیچگاه پدر و مادر به خود ندیدهاند و لابد کسی هم در پی پیدا کردن مزارشان نیست، و این تلختر از داستان شهدای گمنام است که بالاخره روزی خانوادهشان پیدا خواهد شد. این دو برادر ثابت و ثاقب شهابی نشاط در سومار در سال ۶۱ دراوج جنگ ایران و عراق به عنوان امدادگر در جبهه بودند. نوشتهاند که روزی شخصی، یا زوجی، ثاقب وثابت را زیر باران پشت به یکدیگر داخل زنبیل کوچک قرمز رنگی گذاشتند در درب ورودی بهزیستی رها کردند! چرای این موقعیتها میماند برای قیامت انگار
اما از آن روز همین زنبیل کوچک تنها یادگاری ثابت و ثاقب از پدر و مادر ندیدهشان شد. ثاقب و ثابت سالها از کرمانشاه و غرب کشور گرفته تا اهواز و خرمشهر به هر کجا که بنابر مقتضای جنگ اعزام میشدند در درون ساکشان اعلامیههایی را به همراه داشتند که حاوی عکسی از دوران کودکیشان بود و دست نوشتهای به این مضمون که پدر و مادر عزیز از آن روزی که ما را تنها در کنار خیابان رها کردید و رفتید سالها میگذرد حال امروز دیگر ما برای خودمان مردی شدهایم ولی همچنان مشتاق و محتاج دیدار شماییم، آنها این اعلامیهها را به در و دیوار شهرها میچسباندند و در نهایت هم خبری از والدینشان نشد تا در جنگ کشته شدند و به شهادت رسیدند.
آمدم هفتفکتهفته را به خوبی و خوشی بنویسم که این شد
جمعه در سومار
نویسنده: مهدی رزاقی طالقانی