بنی‌آدم اعضای یکدیگرند؟ | کارل یاسپرس

بنی‌آدم اعضای یکدیگرند؟ اثر: نغمه کشاورزی

نگاهی فلسفی به خویشاوندی انسانی و منشأ آدمی

آیا بنی‌آدم اعضای یکدیگرند؟ این مقاله‌ی فلسفی از کارل یاسپرس به بررسی منشأ انسان، شباهت‌های زیستی، معنوی و اخلاقی انسان‌ها می‌پردازد و نشان می‌دهد چگونه خویشاوندی درونی، ما را به هم پیوند می‌دهد.

منشأ انسان؛ یک یا چند؟

بدین سؤال که آیا ما آدمیان اعضای یکدیگر و متعلق به یکدیگریم، و چگونه متعلق به یکدیگریم — اگر مسئله‌ی یک منشأی یا چند منشأی بودن آدمی به‌طور قطع حل می‌شد — پیش از تاریخ می‌توانست پاسخ دهد. آدمیان از نژادهای گوناگون در روی زمین وجود دارند. آیا همه‌ی این نژادها شاخه‌هایی از یک ساقه‌اند یا هر نژاد نتیجه‌ی تحول مستقلی از زندگی در پیش از تاریخ است؟ و به عبارت دیگر، آدمی چندین بار پدید آمده است؟ همه‌ی قرائن، حاکی از یک منشأی بودن آدمی است و برخلاف نظریه‌ی چند منشأی.

قرائن زیستی و معنوی بر یگانگی نوع بشر

قرینه‌ی نخست، این واقعیت است که در آمریکا آثار آدمی از زمان‌های بسیار قدیم کشف نشده است. ساکنان آمریکا باید در زمان‌های جدیدتر پیش از تاریخ، از آسیا، از سمت شمال، از راه باب برینگ بدان‌جا رفته باشند. به هر حال، چنین می‌نماید که هیچ منشأ خاص آدمی در این قاره وجود نداشته است؛ هرچند سرخپوستان دارای ویژگی‌هایی از نوع خاص هستند.

یکی دیگر از قرائن یک منشأی بودن آدمی، این خاصیت زیستی است که همه‌ی نژادها می‌توانند با هم بیامیزند و تولید مثل کنند، و فرزندان آنان نیز قدرت تولید مثل دارند.

قرینه‌ی روحی و معنوی در این است که همه‌ی آدمیان، از حیث ویژگی‌های بنیادی ذاتشان، در مقام مقایسه با حیوان‌هایی که از حیث تحول به بالاترین درجه رسیده‌اند، با هم برابرند. اختلافی که آدمی را از حیوان جدا می‌کند، بسیار بیشتر از اختلاف میان نژادهای آدمی است.

گریز  از آدمیان به حیوان‌ها

از حیث اختلاف با حیوان، میان همه‌ی آدمیان نزدیک‌ترین قرابت‌ها وجود دارد. اختلاف‌های زیادی که میان ما آدمیان هست، فرقه‌هایی است که در صفات با یکدیگر داریم؛ دوری ما از یکدیگر که گاه به حدی می‌رسد که سخن یکدیگر را درنمی‌یابیم، دشمنی‌هایی که ما را تشنه‌ی به خون یکدیگر می‌سازد، جدایی بی‌سروصدا و دهشت‌زایی که در صورت ابتلای یک تن به بیماری روانی، میان ما و او پدید می‌آید، یا در برابر واقعیات اردوهای کار ناسیونال سوسیالیست‌ها… همه‌ی این‌ها دردها و رنج‌های قرابت و خویشی ماست که فراموشش کرده‌ایم. ولی گریز آدمی از آدمیان به حیوان‌ها یا به یک حیوان، در واقع گریز به خودفریبی است.

وحدت انسان‌ها؛ اندیشه یا واقعیت؟

دادن حکمی مبتنی بر تجربه در مورد یک منشأی یا چند منشأی بودن آدمی ممکن نیست؛ زیرا درباره‌ی منشأ زیستی آدمی هیچ چیز نمی‌دانیم. از این رو، وحدت منشأ آدمی تنها یک «اندیشه» است، نه واقعیتی که به تجربه بتوان دریافت. در برابر این‌گونه استدلال‌ها می‌توان گفت: یکی بودن آدمیان ناشی از خصوصیاتی نیست که به یاری علم حیوان‌شناسی شناخته می‌شود؛ بلکه از آن‌جاست که همه‌ی آدمیان می‌توانند با یکدیگر پیوند درونی بیابند. همه دارای آگاهی و ذهن و قادر به تفکرند؛ از این حیث، میان آنان قرابتی درونی هست، در حالی که گودال ژرفی آنان را از تکامل‌یافته‌ترین جانوران جدا می‌سازد.

انسان به‌مثابه تکلیف؛ پیوند درونی با دیگری

از این رو، حق نداریم از تحقیقات تجربی چنین نتیجه بگیریم که آدمیان جزو یکدیگر و متعلق به یکدیگر هستند یا نیستند (هرچند که این‌گونه تحقیقات، قرائنی برای شق نخستین به‌دست می‌دهد

مهم این نیست که آدمیان از یک منشأند یا از چند منشأ. آدمیان در جریان تاریخ، با توجه به اختلاف عظیمی که آنان را از حیوان جدا ساخته است، این اعتقاد را به‌دست آورده‌اند که همه با هم‌اند و متعلق به هم؛ و از این اعتقاد، اراده‌ای زائیده است. آدمی هرچه به خویشتن آگاه‌تر می‌شود، این عقیده در او بیشتر رسوخ می‌یابد که آدمیان دیگر، هرگز طبیعت صرف یا وسیله‌ی صرف نبوده‌اند؛ و بدین‌سان، در ذات و ماهیت خویش تکلیفی می‌یابد. این احساس تکلیف، در واقعیت او چنان رخنه می‌کند و به ژرفنا می‌رود که گویی طبیعت ثانوی‌اش می‌شود؛ ولی این امر به هیچ وجه همچون قانونی طبیعی، قابل اعتماد نیست. آدم‌خواری به پایان رسیده است، ولی هر دم ممکن است دوباره بروز کند. نابود ساختن اقوام و ملل در گذشته اتفاق افتاده بود؛ و پس از آن‌که مردمان، تکرار چنان حرکتی را ناممکن پنداشتند، باز با شدتی هرچه تمام‌تر روی نمود.

شرط انسان بودن

شرط انسان بودن، به‌هم‌پیوستگی آگاهانه‌ی انسانی است که به واسطه‌ی حق طبیعی و حق انسانی، روشن شده باشد. این به‌هم‌پیوستگی، هرچند دائم به آن خیانت می‌شود، پیوسته دوباره سر برمی‌آورد و تکلیف ما را در برابر چشم‌مان قرار می‌دهد.

بدین جهت است که آدمی، هنگامی براستی احساس خرسندی می‌کند که بتواند با دورترین و بیگانه‌ترین مردمان ارتباط درونی بیابد؛ و این‌جاست منشأ آن تکلیفی که انسان را بر آن می‌دارد که آدمی را به‌عنوان آدمی تلقی کند، رام‌بران را برمی‌انگیزد که تصویر زنگی سیاه را بسازد، و کانت را وادار می‌کند که بگوید: حق نداریم آدمی را تنها همچون وسیله‌ای ببینیم، بلکه همیشه باید معتقد باشیم که هدف از وجود آدمی، خود اوست و با او مطابق همین عقیده رفتار کنیم.

 


 

بنی‌آدم اعضای یکدیگرند؟

نویسنده: کارل یاسپرس

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *