
تاریخ و انتظار
ما اینک در قلب الاسد دورانی تاریخی و بحرانی زندگی میکنیم. دورانی که هر جهتی از آن چه از لحاظ محتوای معنوی و چه از لحاظ اسلوبی مادی و تکنیکی، در انتظاری» بزرگ است. انتظار تجزیه، انتظار گداییهای میلیونی، انتظار طغیان و آخرالامر انتظار آغاز طراز نوینی از تاریخ، مرگ یک تاریخ و احیای تاریخی دیگر.
مفهوم انتظار چیزی است که به خاطر معنویت عظیم آن، گویاترین تعبیر مفهوم تاریخ و همچنین گویاترین مفهومی میتواند باشد که واقعیت برونی و درونی جامعههای امروز را تبیین و تعبیر کند.
اصیلترین نهضت روشنفکری هر قرن و دورهای بی آنکه بتواند مبتنی بر درک و دریافت محتوی این انتظار باشد، نمیتواند نقش اصولی خود را برای تعبیر و حرکت تاریخ و جامعه ایفا کند.
اگر صحیح هر دوره ای را به خاطر خصوصیتی دارد، با اصطلاح و عنوان خاص خود آن دوران نامیده شود، مثلاً بگوییم دوره رنسانس ، دوران اصلاحات، دوران سوسیالیسم و دوره روشنفکری پس به ناچار قرن ما باید با اصطلاح و عنوان قرن انتظار مشخص شود. گو اینکه من معتقدم عنوان انتظار یک مفهوم جامع برای تاریخ در همه ازمنه وادوار است.
انتظار خمیره اصلی هر دوران تاریخی
انتظار خمیره اصلی هر دوران تاریخی است و با بیانی دیگر هر تاریخی انتظار و تحقق انتظاری است. خارج از این دوحد انتظار و تحقق توجیه هر تاریخی بی معنی است.
آنچه که در باطن این مفهوم یعنی کلمه انتظار قرار دارد در حقیقت همان چیزی است که قرنهای متمادی است اندیشه و تاریخ را بخود مشغول داشته است. جریان تاریخ انسان و اندیشه به طرز صریحی گواه حقانیت این ادعاست. میدانیم هر کوششی در تاریخ متوالیاً در راه کشف جهان پیدای مادی و عالم غیر نمودار معنوی است. و نیز میدانیم که هر پژوهشی در تاریخ فکر، خارج از دست یافتن به این دو سویه جهان نیست. اگر به این حقیقت توجه کنیم میبینم که در هر دو حالت، این جریان شناختن مفهوم انتظار، اساسیترین نقش را ایفا میکند. به این معنی آنچه که حقیقت این جریان معرفتی است، هیچ نیست مگر انتظار برای تحقق یک موضوع انتظار.
سویههای انتظار
هر انتظار آن چنان که ما در عالم کلمات از آن قصد می کنیم دارای دو سویه است. سویهای از آن متوجه آیندهای است که هنوز فرا نرسیده است و بنا براین موضوع صریح شناسایی نیست و سویه ای از آن حاکی و مبین یک چشمداشت و توقع است.
این توقع بلا تردید مبتنی بر قواعد و قوانینی است که بر اساس یک سلسله وقایع علت و معلولی عمل میکند. من میدانم که پس از امشب حکماً و براساس قوانین نجومی، صبحی از راه در میرسد. ولی از جزء جزء وقایعی که بر قالب این صبح آینده به وقوع می پیوندد نا اگاهم.
آن عقیده و تعبیر کهنه ای که به تکرار ساده تاریخ معتقد است خطایش در این مسأله است که دوسوی شناختنی و ناشناخته این انتظار را با هم مخلوط میکند
مفهوم انتظار که من برای تعبیر تاریخ ارائه میکنم. وچکترین تأثیرش آن است که آشکارا تفاوت این دو را باز می نمایاند و روشنایی نمایانی بر راه ما برای شناختن تاریخ امروز می افکند. تأثیر و اهمیت دیگر این مفهوم آن است که به من این جرئت را میدهد که بگویم تاریخ باید تکرار بشود همچنان که دارد میشود.
انتظار و تحقق انتظار
هر انتظار نخست واجد جوهری است که ذاتی اوست و من به این جوهر «مایههای ذاتی» عنوان میدهم و از سویی ملزم به دارا بودن وسایلی برای تحقق است که اکتسابی اوست. برای این مطلب بودن و نبودن، نمونه خوبی است، و منازعه بین بودن و نبودن من که دو حالت انتظار است، در دو جهت مخالف سیر می کند.
مایه اصلی بودن، چون از یافتن وسیله تحقق در میماند، عقیم میشود و مایه اصلی نبودن ما با توسل به وسایل تحققی که جهان بر آن تحمیل کرده است تحقق می یابد.

من به عنوان وسیله و ابزار
در کشاکش منازعه برای بودن و نبودن من است که سرنوشت شکل میگیرد. میدانیم وقتی نبودن من تحقق پیدا میکند معنای واقعیاش این است که بودن من سه اصل عمده دوام خود را فاقد بوده است: نخست چیزی به نام انتظار بودن، دیگری ایمان و شعوری که آن را بشناسد و وسیله ای که آن را از فی القوگی به فعلیت در آورد.
اگر من از هر نوع مایه اصلی انتظار خالی باشم، در این صورت تنها در جهانی از ابزار و وسایل تحقق، زیست میکنم و بنا براین من خود از حالت آن مایه منتظر به وسیله تحققی تبدیل میشوم و به صورت ابزاری در میآیم؛ اما میدانم که هیچ وسیلهای بدون آنکه برای تحقق انتظاری بر کار گرفته شود، وجود ندارد، یعنی نیست. در چنین حالتی من نیز که فاقد هر مایه منتظری هستم نیستیام در این است که تاریخ ندارم، یعنی منتظر نیستم و ابزارم.
وسیلهای برای دیگری
در چنین موقعیتی من نه منتظرم و نه برای خود وسیله تحققی آنچه را که در این حالت من هستم عبارت است از بودن وسیله ای برای دیگران چون ماشین دکمه برق، آسانسور و معدن ذغال سنگ و افریقای قرن هجدهم هند اوایل قرن نوزدهم و یونان بعد از اسکندر و اروپایی که میرود چنین بشود. در این مرحله بحث از این است که من آرام آرام دامنه مفهوم انتظار را میکشانم به تاریخ؛ و این مقصود را زمانی روشنتر در مییابیم که بدانیم دیگری «منتظر» با منِ وسیله چگونه معامله میکند.
گفتیم که بسته بر اینکه جهان خارج و دیگری تا چه حد مرا از توجه به انتظارم منصرف کرده باشد، شدت و ضعف این انتظار، تفاوت میکند؛ و در این مرحله است که من به مسأله ایمان و ارزشهای فرهنگی به عنوان جوهره انتظار توجه میکنم، زیرا ضمن رابطه «من غیر منتظر» و «دیگری منتظر» است که ایمان و ارزش به عنوان دو رکن اساسی هر انتظار پادرمیانی میکند.
هر انتظاری اگر وجود داشته باشد به صرف آنکه وجود دارد شامل جوهری است که همان موجب و مستلزم وجود مقدار معتنابهی قدرت و انرژی است. در جوهر انتظار، زمانی که محتوی تاریخ است قدرت و انرژی موجود آن عبارت است از ارزشها و پاسخهای قطعی و قاطع آن، برای مسائل زندگی و مسأله بودن هر ارزش منتظری، گذشته از وسیله تحقق، محرک تحققی نیز همراه دارد که عبارت است از بیداری یا آگاهی یا استشعار و یا به عبارت روشنتر ایمان به اصالت آن ارزشها.
زمانی که در یک قطعهای از زمان، من منتظر به اصالت ارزشهای محتوی انتظارم استشعار و ایمان داشتم، به ناچار در جهان بیرون از خود در تکاپوی یافتن وسایل تحقق آن بر میآیم و در همین لحظه است که تاریخ خود را ساختهام. تاریخی که نیست مگر برنامههای من برای بودن در این دنیا، مبتنی بر جوهره انتظارم یا تمام ارزشهایش. حال رابطه من با دیگری منتظر، زمانی که من دارای مایه منتظرم، ولی ارزشهای آن را نمیشناسم یعنی نسبت به آنها بیداری و بالاخره ایمان ندارم چگونه است؟
بررسی چنین حالتی، یکهزار و چند سال نشان دهنده نوع رابطهای است که غرب با شرق داشته است. هرچه دیگری به عنوان یک من منتظر، چشمهای باطنم را از دیدن ارزشهای منتظر یا جوهره اصلی ارزشهای فرهنگیام کور کند به همان نسبت ایمانم را از میل و توجه به این جوهره اصلی انتظارم منصرف میکند و به همان نسبت از من به عنوان وسیله ای برای تحقق انتظارهای خود سود میجوید.
پیداست در چنین حالتی من دیگر یک موجود تاریخی نیستم. بنابراین تاریخی ندارم. همچنان که تبر و آسانسور را تاریخی نیست و باز به همین ترتیب من ارزش بودن خود را از دست دادهام
در چنین مرحلهای است یعنی در محتوای چنین رابطهای است که فریب زاده میشود؛ و یا به اصطلاح جدیدتر در این مرحله است که استعمار خلق میشود. استعمار برای ابطال ارزشهای من از یک سوی و تحقق انتظار دیگری از سوی دیگر

روشنفکر مظهر آگاهی به ارزشها
در مواجهه با چنین حقیقت تلخی ما در این گوشه عالم شاهد مرگ و تحقق یک انتظاریم روشنتر بگویم شاهد مرگ یک تاریخ و احیای تاریخ دیگریم. اما چنین حقیقتی را چه کسی در مییابد. صراحتا باید بگویم اطلاع و آگاهی صریح به باطن چنین مرگ و تولدی است که وجه مشخصۀ هر روشنفکر در هر دوره و زمانی است. غوطهور شدن در انتزاعات و شکل گراییهای هنری و دست و پا زدن در بیهوده بافیهای غیر واقع و شبه فلسفی و غرق در ادبیاتی که مظهر انحطاط و بیچارگی و یأس و مرگ است؛ مذهب روشنفکری است و نشانه های روشنفکری نیست.
روشنفکری هر زمانی وجه مشخصهاش آن است که به حرکت تاریخ و سیر اصیل جامعه با منطقی پویا آگاه است. روشنفکر در جریان همبسته مرگ و میر ارزشها، محتوی مرده یک آرمان را تشخیص میدهد و ارزشهای اصیل و ذاتی یک فرهنگ را باز میشناسد.
مذهب روشنفکری هر دوره ای مظهر آگاهی به جوهر انتظار و ارزشهای فرهنگی آن، رجوع دادن مردم جامعه به این ارزشها و ایجاد ایمان و آگاهی در آنها و نمایانیدن راه برای بازیافت وسایل تحقق این ارزشهاست.
غرب نامنتظر و درمانهایش
با توجه به همۀ این تعاریف و همچنین نشانه های بسیار دیگر من هشدار میدهم که با ارائه مفهوم اتحاد اقتصادی ـ سیاسی مغرب ، مذهب روشنفکری آن دیار دقایق آخرین احتضارش را می گذراند. بحرانهای پی در پی ستون فقرات وحدت اقتصادی و سیاسی اروپایی را علیل ساخته است و اینک آخرین درمان آن یعنی فکر وحدت روحی و فرهنگی غرب که عبارت است از ما یحتوی بازپسین فرهنگ مغرب زمین نیز امید به حیات این فرهنگ را به یاس مبدل کرده است.
دیدی و تعبیری برای تاریخ
نویسنده: حمید حمید