مراحل شناسایی علم در تاریخ
وقتی که به تاریخ می نگریم سه مرحله شناسائی میبینیم:
نخست:
خردگرائی به طور کلی که به هر شکل باشد خاصیت عمومی آدمیان است و با پیدائی – آدمی بودن – پدیدار می شود و همچون – علم پیش از علم» – به داستانها و خرافات جنبهای خردگرایانه می بخشد.
دوم:
علمی که به طور منطقی و از روی روش در آگاهی آدمی صورت می پذیرد: علم یونانی، که در چین و هندوستان نیز از همان نوع، ولی به صورت جوانه، وجود داشت
سوم:
علم جدید که از پایان قرون وسطی پا گرفته، از قرن هفدهم قاطعیت یافته و از قرن نوزدهم به شکفتگی کامل رسیده است. این علم، لااقل از قرن هفدهم به این سو، مایه فرق فرهنگ اروپا با همه فرهنگهای دیگر شده است. اینک می خواهیم یگانگی علم جدید را در تاریخ جهان روشن کنیم.
مقدمهای بر ظهور و بروز علم جدید
علم جدید از حیث وسعت و غنا و گوناگونی شناسائیهایش با همه تاریخ گذشته علم، غیرقابل قیاس است. تاریخ این علم جدید ،تصویری بی انتها است. علم طبیعی زاده نظریه های ریاضی از زمان کپلر و گالیله، از حیث تازگی جالب توجه تر از همه است و نتایج و آثار آن که از راه فن. پدیدار گردیده به گونه ای است که تا کنون چیزی مانند آن دیده و شنیده نشده است. ولی علم طبیعی بخشی است از یک جریان شناسائی فراگیر. سفرهای اکتشافی منجر به این شد که آدمی با کشتی دور دنیا را گشت و بدین نتیجه رسید که با دور زدن کره زمین، اگر سفر از شرق به سوی غرب باشد، یک روز از دست میرود. این کار چهار صد سال پیش، روی داد. تا آنزمان هیچگاه آدمی از کروی بودن زمین، بدین گونه واقعی (حتی در عالم حدس و گمان) آگاه نشده بود. نخستین کره جغرافیائی ساخته شد. آدمی نه تنها در آفاق بلکه در اطراف خود نیز به تجربه اشیاء پرداخت. چگونگی اندامهای آدمی از راه کالبدشکافی روشن شد و در این کار چنان اشتیاقی به پژوهش نشان داده شد که تا آن روز شناخته نبود. «لیونهـوک» به یاری میکروسکوپ توده جانداران را که در قطره ای آب در جنب و جوش بود بچشم دید، و گالیله با دوربین در ستارگان و ماهها چیزهایی دید که تا آن روز دیده نشده بود. از قرن هیجدهم کاوشهای باستانشناسان، واقعیات تاریخی گذشته و فراموش شده را عیان ساخت و فرهنگهای دیرین را زنده کرد (مصر و بابل) و آرزوی شلیمان را برای یافتن واقعیت عصر هومر برآورد. خواندن خطها و آموختن زبانهای کهن، صدای آدمیان را که در هزاران سال پیش زیسته بودند به گوشها رساند. پیش از «تاریخ» از راه کشف آثار باستانی واقعیتی تردید ناپذیر شد. امروز دانش ما در باره تاریخ آغاز تمدن یونان و شرق نزدیک و مصر بیش از آن است که خود یونانیان داشتند. افق تاریخ برای دیدن روزگاران گذشته هزاران سال فراختر شد؛ تاریخ زمین پیش چشم ما، و ژرفای بی پایان آسمان پرستاره در برابر دیدگان ما گشاده گردید. دنیای نو در همه جا مستقل از یکدیگر ولی با روحی مشترک، دانشهای تازه پدید می آورد. در کارگاه نقاشان و معماران دانش طبیعی رشد کرد؛ دریا نوردی جغرافیا را ترقی داد و سیاست علم اقتصاد را؛ انگیزه در همه این موارد سودجوئی برای مقاصد عملی بود. ولی بزودی توجه مستقل به خود موضوع جای آن انگیزه را گرفت از الهیات، نقد تاریخی کتاب مقدس سر بر آورد. این تصویر بینهایت ما را بر آن میدارد که بپرسیم: آیا این علم جدید که وسعتی بدین عظمت یافته است، ویژگیی خاص و بنیادی دارد؟
ویژگیهای علوم جدید
علم سه نشانه اجتناب ناپذیر دارد:
شناسائیی مبتنی بر روش است،
یقینی الزام آور در بردارد
در همه جا و در همه موارد معتبر.
من هنگامی چیزی را از سر علم میدانم که از روشی که به یاری آن این دانستن را بچنگ آورده ام ،آگاهم و بدین جهت میتوانم توجیهش کنم و مرزهایش را نشان دهم.
هنگامی از سِر علم میدانم که یقینی الزام آور دارم. آنجا هم که یقین ندارم یا محتمل یا نامحتمل می انگارم، میدانم که من تنها چیزی را از سر علم میدانم که همه جا و در همه موارد معتبر است. چون هر فهمی می تواند شناسائی پیدا کند، از این رو شناسائیهای علمی گسترش می یابند و در عین حال از حیث معنی در همه جا یکسان میمانند توافق عموم، دلیل اعتبار عمومی است. اگر در مورد چیزی توافق همه اندیشمندان در طی زمان حاصل نشود اعتبار عمومی آن چیز تردید پذیر است. علم بدین معنی در میان دانشهای یونان هم بود، هرچند جدا کردن آن از دیگر دانشهای یونانی تاکنون صورت نگرفته است.

علم جدید با توجه به معیارهائی که بر شمردیم چیست و چگونه است؟
۱- اول
علم جدید همه چیز را در بر می گیرد هیچ چیزی نیست که بتواند از سیطره آن برکنار بماند هر چه در جهان پیش می آید، مورد مطالعه و بررسی قرار می گیرد خواه واقعیات طبیعی باشد، یا اعمال و سخنان آدمیان، یا آثار و سرنوشتهای آنان حتی دین و هر مرجع دیگری آزموده میشود و زیر ذره بین تحقیق نهاده می شود نه تنها هر واقعیتی بلکه حتی هر امکان تفکری نیز بررسی می شود خلاصه کلام، پرسش و بررسی، مرزی ندارد
۲- دوم
علم جدید اصولاً ناتمام است. یونانیان علم را با پیشرفت بی حد و مرز نمی شناختند حتی در مواردی که عملا زمان درازی به پیشرفت ادامه داده بودند، مانند ،ریاضیات، ستاره شناسی و طب. پژوهش علمی، نزد یونانیان خاصیت کار کردن در محدوده چیزی تام و کامل را داشت. این خاصیت کامل بودن نه جانی برای اشتیاق به شناختن و دانستن همه چیز میگذارد و نه نیروی منفجر کننده اراده حقیقت جو را می شناسد. کاری که یونانیان توانستند بکنند از یک سو تفکر ناشی از تردید اصولی از زمان سوفسطائیان بود و از سوی دیگر کوششی آرام برای شناسائی اموری ،خاص ولو این امور بسیار مهم و عظیم باشند، مانند کوششهای توسیدید، ،اقلیدس و ارشمیدس نیروى محرک علم جدید، اشتیاق شدیدی است به پیشرفتن تا مرزها: رخنه کردن در هر شکل صورتی که به دانستن پایان میبخشد و آزمودن پیاپی پایه ها و بنیانهای همه چیز. از این رو رخنه کردن و واژگون ساختن بپایان نمی رسد و در عیت حال آنچه بدست آمده است به عنوان عضوی برای طرح تازه نگاه داشته می شود. آگاهی بر فرضیه به دنیای علم فرمانروائی می کند، یعنی بر مفروضاتی که هر بار پایه تحقیق تازه ای قرار می گیرد. همه چیز برای این است که از آن تجاوز کنند و بر چیره شوند زیرا فرضیه ها به یاری فرضیه های فراگیرتر توجیه میشوند و به مقام نسبیت پائین آورده میشوند یا اگر واقعیتی است برای این است که با آن پیشتر بروند و به شناختنی که در حال گسترش است و هر دم به ژرفای بیشتری راه می یابد ادامه دهند. این شناختن که همواره ناقص و ناتمام است روی به سوی چیزی دارد که هست و شناسائی، کشفش خواهد کرد ولی شناختن در حالی که دائماً پیش میرود نمیتواند به خود هستی ابدی راه بیابد. به عبارت دیگر شناسائی به واسطه بینهایتیِ موجود روی به سوی وجود دارد. ولی هرگز نمیتواند به آن برسد و این واقعیت را از راه نقد و آزمایش خود میداند. چون شناسائی ناتمام و تمام نشدنی است (به عکس کیهانیونانی) اقتضایش پیشرفت پایان ناپذیر است و خود آگاهیش مستلزم اندیشه پیشرفت. از این رو به علم بال و پر میبخشد ولی سپس احساس بی معنائی بدان روی می نماید. اگر آدمی هرگز نمیتواند به هدف برسد و هر یافتنی پله ای برای جست و جوی بعدی است پس اینهمه کوشش و زحمت برای چیست؟
۳- سوم
برای علم جدید هیچ چیز بیطرف و غیر قابل توجه نیست، هر چیزی ارزش شناختن دارد. از این رو به یکایک اشیا و حتی به کوچکترین چیزها هم میپردازد و از کنار هیچ واقعیتی نمی گذرد. هر روز از نو به شگفتی می افتیم وقتی میبینیم که اروپایی امروزی به هر چیزی که پیشتر به چشم تحقیر در آن می نگریسته روی آورده و در آن دقیق شده است، فقط بدین جهت که واقعیتی قابل تجربه است. در مقام مقایسه با این اشتیاق، علم یونانی چنین مینماید که به واقعیت بی اعتناست؛ روی آوردنش به امور، تصادفی است؛ راهنمایش آرزوها (ایده آلها)، انواع و شکلها هستند و «از پیش دانستنی» که وادارش می کند تا به بیشتر واقعیات بی اعتنا بماند. این طرز فکر حتی در تحقیقات بسیار دقیق در موضوعات تجربی نیز ـ چنانکه در پاره ای از نوشته های بقراط می توان دید – بر آنان حاکم است. این گونه پرداختن با عشق و اشتیاق به هر موضوع، به هر تصادف، و به هر چیز زشت و زیبا بر خود آگاهی فراگیرنده ای استوار است که هم بی آرام و متکی بر خویشتن: همه چیز باید شناخته شود، و هیچ چیز نباید فراموش شود این گسترش روی آوردن به هر چیز قابل تجربه و تأثر پذیریِ چند بعدی از هر چه هست و هر چه پیش می آید تازه است.
۴- چهارم
علم جدید در عین حال که با کوچکترین جزئیات سر و کار دارد در جست و جوی ارتباط همه جانبه خویش است. این علم نمیتواند جهان هستی را دریابد ولی به دریافتن جهان علوم تواناست. اندیشه پیوستگی همه علوم با یکدیگر، سبب میشود که هر شناسائی در تنهائی، ناتمام بماند. علم جدید نه تنها عالمگیر است بلکه هدفش وحدت علوم است وحدتی که هرگز در میان نیست. هر علم موضوع و روشی دارد و نگاهی به جهان است از دیدگاهی معین. هیچ علمی دنیا را نمی بیند و در نمی یابد؛ فقط جزئی از واقعیت را میتواند دریافت، نه واقعیت را شاید گوشه ای از همه واقعیت را می بیند نه کل واقعیت را. علوم خاص وجود دارند نه یک علم که موضوعش واقعیت باشد. بدین سان هر علمی وابسته به موضوعی است و تخصصی است؛ ولی هر یک از علوم متعلق به دنیایی است که حد و مرزی ندارد و با این همه بهم پیوسته است.

علوم چگونه با یکدیگر ارتباط دارند و به چه معنی جهانی واحد را تشکیل میدهند؟
بدین پرسش از راه نفی آسانتر میتوان پاسخ داد تا از راه اثبات: وحدت علوم ناشی از وحدت واقعیتی نیست که به یاری آنها می توان شناختش. همه علوم با هم تمام واقعیت را در نمی یابند. سلسله مراتبی میان آنها از حیث نزدیکی به واقعیت وجود ندارد همه با هم دستگاهی واحد، که حاکم بر همه واقعیت باشد تشکیل نمیدهند
بارها کوشیده اند تصویرهائی از جهان و از هستی بسازند که همه دانش را در بر گیرد، ولی این کوششها بی فایده مانده است. آن گونه. تصویرها مخالف معنى علم جدید است آنها مبتنی بر اندیشه یونانی در باره جهان هستند که شناسائی اصیل را از کار باز میدارد و جانشین کاذبی است برای فلسفه ای که امروزه تازه به پاکی و نابی رسیده و متکی بر پایه علوم است ولی از منشای دیگر و با هدفی دیگر.
از راه اثبات در بارۀ ارتباط علوم چنین میتوان گفت:
ارتباط علوم از طریق «شکل شناسائی» است: همه متکی به روشند. در اندیشیدن از مقوله ها یاری می جویند شناسائی خاص هر یک از آنها الزام آور است، ولی در عین حال در دایره مفروضات و موضوعشان محدودند.
بعلاوه ارتباطشان از طریق معطوف بودن آنها به یکدیگر است که از راه نتایج و روشهایشان یکدیگر را یاری می کنند و بدین سان – علوم مختلف علوم فرعی برای یکدیگر میشوند و به عبارت دیگر، یک علم ماده اولیه علم دیگر میشود. پایه مشترک آنها انگیزه شخصی هر پژوهشگریست برای دانستن همه چیز
اندیشه وحدت مبهمی اندیشه حوزههای شناسائی خاص را دعوت میکند به اینکه برای پژوهش درباره همه چیزهای واقعی و اندیشیدنی آماده باشند و از هیچ یک از آنها نگریزند هر علمی راهی است. راهها با یکدیگر برخورد میکنند از هم جدا می شوند دوباره بهم می رسند و هدف را نشان نمیدهند ولی همه را باید رفت.
علوم از حیث مقوله ها و روشها تقسیم بندی شده است و معطوف به یکدیگر است. گوناگونی بینهایت تحقیق و اندیشه (ایده) وحدت، با هم در تنش و کشمکشند، گاه به سوی یکی کشیده میشوند و گاه به سوی دیگری. خاصیت دستگاهی بودن ،دانستن در علم جدید به جای تصویر جهان به مساله دستگاه علوم منجر می.شود دستگاه علوم، متحرک است،
نظامهایش گوناگون است و دستگاهی باز است ولی اینکه این دستگاه همواره صورت مسأله دارد و هیچ طرز دانستن و هیچ دانستنی نباید نا آزموده بماند، خاصیت آن است. کوشش برای یافتن ارتباط همه علوم با هم از اندیشه وحدت علوم پیدا است:
-
کتابهای درسی به عنوان محرکین پربار، دستگاهی «سیستماتیک» بودن یکایک علوم را به دانشجویان نشان می دهند (ولی نه دستگاه شناسائیهای آماده را، زیرا دستگاه ،آماده علم را به صورت یونانی درمی آورد و از سطح علم جدید تنزل میدهد)
-
سازمانهای تهیه مواد، درسی، لغتنامه ها متون، موزهها و آزمایشگاهها می کوشند تا همه دانستنیها در دسترس دانشجویان قرار گیرد. دانشگاهها محل آموزش همه انواع علومند.
۵ -پنج
قاطعیت پرسیدن تا آخرین مرز در علم جدید به حد اعلا رسیده است
علم جدید
نویسنده: کارل یاسپرس
